محل تبلیغات شما
دردی است در این دل که به درمان نتوان داد عشقیست در این جان که به صد جان نتوان داد (جام می ما آب حیات است در این دور این آب حیات است به حیوان نتوان داد) مستانه در این کوی خرابات فتادیم این گوشه به صد روضهٔ رضوان نتوان داد گنجی است در این مخزن اسرار دل ما دشوار به دست آمده آسان نتوان داد ما دل به سر زلف دلارام سپردیم هر چند دل خود به پریشان نتوان داد از عقل سخن با من سرمست مگوئید درد سر مخمور به مستان نتوان داد سید در میخانه گشاد است دگر بار خود خوشتر ازین

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

عقرب زلف کجت با قمر قرینه

در این سرای بی كسی كسی به در نمی زند

نتوان ,دل ,سر ,حیات ,دردی ,صد ,نتوان داد ,در این ,است در ,که به ,به صد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهید قاسم سلیمانی طرحی از آمیختگی احساس