محل تبلیغات شما

حسین ساعدی Hossein Saedi



مولوی دیوان شمس غزل شماره 412 آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست و آنک جان‌ها به سحر نعره نند از او و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست پرده روشن دل بست و خیالات نمود و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقرب زلف کجت با قمر قرینه تا قمر در عقربه، کار ما چنینه کیه کیه در می‌زنه، من دلم می‌لرزه در رو با لنگر می‌زنه، من دلم می‌لرزه ای پری بیا در کنار ما، جان خسته را مرجان از برم مرو خصم جان مشو، تا فدای تو کنم جان (2) نرگس مست تو و بخت من خرابه بخت من از تو و چشم تو از شرابه کیه کیه در می‌زنه، من دلم می‌لرزه در رو با لنگر می‌زنه، من دلم می‌لرزه ای پری بیا در کنار ما، جان خسته را مرجان از برم مرو خصم جان مشو، تا فدای تو کنم جان (2) شعر منسوب به ناصرالدین شاه
در این سرای بی كسی كسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یكی زشب گرفتگان چراغ بر نمی كند كسی به كوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود كه خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
دردی است در این دل که به درمان نتوان داد عشقیست در این جان که به صد جان نتوان داد (جام می ما آب حیات است در این دور این آب حیات است به حیوان نتوان داد) مستانه در این کوی خرابات فتادیم این گوشه به صد روضهٔ رضوان نتوان داد گنجی است در این مخزن اسرار دل ما دشوار به دست آمده آسان نتوان داد ما دل به سر زلف دلارام سپردیم هر چند دل خود به پریشان نتوان داد از عقل سخن با من سرمست مگوئید درد سر مخمور به مستان نتوان داد سید در میخانه گشاد است دگر بار خود خوشتر ازین
قسم به خدا به نور صفا به اشک گرم به آه سرد به دلهای سراپا درد به مجنون بیابان گرد به ساغر می به ناله نی به چشمان دل سیهت به گردش جام نگهت به سودای آن سری که زشوق زند بوسه بر غبار رهت به آغوش گرم و دلکش تو به رخسار همچو آتش تو به مستان جام عشق خدا به پیمان عشق و عهد وفا به رندان خانقاه صفا به دلهای رسته از دو جهان به دامان پاک پیر مغان به غوغای بزم میکده ها که چون ساغر به جوشم که چون می در خروشم به موی سیاه تو سوگند به موج نگاه تو سوگند به طوفان اشک دو چشمم
به گرد کعبه میگردی پریشان/که وی خود را در آنجا کرده پنهان اگر در کعبه می گردد نمایان/پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی در اینجا باده می نوشی/در آنجا خرقه می پوشی/چرا بیهوده می کوشی در اینجا مردم آزاری/در آنجا از گنه عاری/نمی دانم چه پنداری در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری/تو آنجا در پی یاری چه پنداری کجا وی از تو می خواهد چنین کاری چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند,چه پیغامی چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی داند,چه سلطانی چه دیداری چه
من که مجنون توام مست و مفتون توام در جهان افسانه ام زان که افسون توام با که گویم راز دل من که دل خون توام من کیم دلداده ای حسرت نصیبم وای بر من نا امید از چاره دردم طبیبم وای بر من من که در کویت ندارم جز گناه بی گناهی بی گنه خونین دل از طعن رقیبم وای بر من گل بسوزد از غمم در چمن گر بگذرم من ز حسرت همچو گل جامه بر تن بردرم گر بگرید چشم من بگذرد اشک از سرم ==>> تکست اهنگ مجنون تو از اینتر موزیک در دل شب از غمت یک آسمان اختر بریزم جای آه از سینه سوزان خود آذر
هرچه میکشم ای یاران،ازجفای اوست گفتمش بیا،عاشقم هنوز خنده کرد و گفت:درغمت بسوز هرچه میکشم ای یاران،ازجفای اوست گریه های من ای یاران،از برای اوست درفراق او عاشقان،خسته جان شدم این ترانه را چگونه سرکنم که بی زبان شدم میشود بهار،عاشقان،جاودان از او پس دگر مپرس چرا بدون او چنان خزان شدم رفته ای برون،چون جوانیم طی شد این چنین،زندگانیم دردلم هنوز ای یاران،اشتیاق اوست ناله های من ای یاران،از فراق اوست درفراق او عاشقان،خسته جان شدم این ترانه را چگونه سرکنم که بی
عمادالدین نسیمی سیدعمادالدین نسیمی ، شاعر و متفکّر حروفیه در قرن هفتم هجری بود. وی به ترکی و فارسی و عربی شعر سروده‌است. ولی دیوان عربی او در طول زمان مفقود شده است. سازمان بین‌الملی یونسکو به خاطر کوششهای وی در اشعار انسانی و صلح جهانی در سال ۱۹۷۳ این سال را سال نسیمی اعلام کرد. عسقلانی (م. 852 هـ. )، 1 سخاوی (م. 902 هـ . ) 2 و ابن عماد الحنبلی (م. 1089 هـ .) 3 که از نسیمی نخستین زندگی‌گزاری‌ها را نوشته‌اند، او را تبریزی می‌دانند، برخی اهل آمد می‌نامند.
تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو حافظ-غزلیات مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه
باران که شدى مپرس ، اين خانه کيست سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست باران که شدى، پياله ها را نشمار جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست باران ! تو که از پيش خدا مى آیی توضيح بده عاقل و فرزانه يکيست. بر درگه او چونکه بيفتند به خاک شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيست با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست اين بى خردان،خويش ، خدا مى دانند اينجا سند و قصه و افسانه يکيست از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار در خلقت حق، رستم و موریانه يکيست گر درک کنى
قوعد جمع بستن اسامی
ﺍﺳﺎﻣﯽ ﺍﺩﻭﯾﻪ ﻭ ﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺧﺸﮏ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ :
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم که گیسوانت را یک به یک شعری باید و ستایشی دیگران معشوق را مایملک خویش می‌پندارند اما من تنها می‌خواهم تماشایت کنم قلب من آستانۀ گیسوانت را، یک به یک می‌شناسد آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می‌کنی فراموشم مکن! و به خاطر آور که عاشقت هستم مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم موهای تو این سوگواران سرگردان بافته راه را نشانم خواهند داد به شرط آنکه، دریغشان مکنی… "پابلو نرودا" پابلو نرودا، زاده ی 12 جون 1904 و در

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانش آموز فردا